مهربان ترینم!
عشق ما زمینی نیست، که در انبوه رنگهای زرد و سرخ پاییز به خواب رود.
تو در چشم من زندگی میکنی ومن در قلب تو و چقدر ما دو پرنده عاشقیم که سایههامان با هم پرباز میکنند!
نمیدانم هر شب چند بار ماهیهای قرمز آرزوهایمان از خواب دریا، سراسیمه، بیدار میشوند؟
ای کاش میدانستند، آنجا لای مرجانهای عاطفه و سنگوارههای ایمان، صدفهای پر از مروارید انتظار پولکهای قشنگشان را بر پلک میمالند!
ماه من! ماهی من!
از دریا نترس، در حجم حقیر این تنگ بلور، جز مرگ، هیچ چیزی بر آب نمیماند! باید یاد بگیریم بزرگ باشیم، به اندازهٔ شانههای مواج خزر و آن آلونکی قشنگ رویاهایم که با چشمانت قولش را داده بودی!
میدانم که با من تا آخر این کوچ میآیی، مرد ایل بدون عشق میمیرد و اسبش بیسوار خواهد ماند! ما به جایی خواهیم رفت که هیچ چشمی، ستارههای شب را نچیده است.
ما به سمت عاشقترین قسمت زمین میرویم
محمد علی بخشیپور (آرشاویر)